صامتانه

19. آزاده باش و جاری

یاحق



تاریخ در دل خود انسان هایی را جا داده که دیروز و امروزشان با یکدیگر تفاوت ها دارد.

اما وقتی به دین و روش زندگی و انسان شدن فکر میکنم و افرادی که اصطلاحا بهشان میگوییم تحول یافته را به خاطر می آورم ویژگی مشترکی را درونشان میبینم که عجیب دوستش دارم.


گویی یک مردانگی و استقلال شخصیتی داشته اند؛ یکجور بزرگ منشی ... یک جور بلند پروازی ...

اینکه گوش هایشان را به روی شنیدن حرف های تازه نبسته بودند و ترس از حرف و حدیث ها مانع انتخاب جدید و تغییر رویه شان نمیشد.

همین یک ویژگی که حق را که میدیدند هرچند به آن عمل نمیکردند اما در دل و در گفتار هم نمی آمدند آسمان را به ریسمان ببافند و از ناحق خود دفاع کنند.


»ادامه مطلب«

18. دلی که سنگ شدنش را دوست ندارد!

یاحق


اینکه همه می‌گویند تغییر کرده‌ای موضوع قابل انکاری نیست.

سخت تر شده ام. ساده تر البته! که در یک کلمه میتوانم خلاصه شوم: ضعیف


واژه ساده ایست. اما سخت.


گاهی آنقدر ضعیف که توان بخشیدنت نیست و نیست توان خندیدنت

و گاهی هم آنچنان مغلوب احساسات که توان سخن نگفتنت!


این روزهایی که به خاطر این احساسات به خودم حق میدهم _ چرا که برخی رفتارها را نمی‌شود با هیچ مثبت اندیشی‌ای ساده لوحانه پذیرفت!_ ، در خلوت هایم به این می‌اندیشم که این موجود دوست نداشتنی و غیرقابل تحمل که از فکر کردن بهش هم وحشت دارم! فقط در این چهاردیواریِ یکنواختِ کسل کننده‌ی سرشار از افکار خسته اینگونه است؟ یا نه! اینگونه بودن شده جزئی از وجودش و فردا روزی هم که قصد سفر از این ناکجاآباد را داشتم، به ناچار باید این خود غیرقابل تحمل را به همراه داشته باشم؟!


پی نوشت: چقدر تلخ می‌آید که بهترین روزهای عمرت را به خاطر دیگرانی که خود را علامه دهر می‌دانند و با شعار دلسوزی! به دنبال افساری هستند برای به گردن انداختنت، تباه و نابود ببینی و تنها آرزویت بشود دیروزی که در نظرت باید میشد پله‌ی ‌ اولِ ساختن آینده اما الان شده غایت آرزوهایت!


لعنت به این روزهای بی‌ثمر!

و مثل همیشه ما قربانیان افکار باطل آدمیانی هستیم که خود را جانشنین بحق خدا می‌دانند و دیگران را نفهمانی که خدا هدایتشان را برعهده اینان نهاده!


شده‌ام مثل بمبی که با کوچکترین تنشی منفجر خواهد شد.

ایکاش از نزدیکی‌های خلوتم رد نشوند تا حرمت‌ها حفظ شود.

 ایکاش...

17. تفاوت و تعادل

یاحق


دانستن برخی تفاوت‌ها تو را به تعادل می‌رساند.


⛔رک بودن یا گستاخی؟

⛔شوخی یا تحقیر و مسخره کردن؟

⛔قناعت یا تنبلی؟

⛔حیا داشتن یا کم‌رویی؟

⛔تسلیم خدا بودن یا تسلیم شرایط شدن؟

⛔توکل یا حماقت و بدون فکر کار کردن؟

⛔امر به معروف و نهی از منکر یا خالی کردن خشم و کنایه زدن؟

⛔ایمان یا تعصب؟

⛔بحث یا جدل؟

⛔ساده‌زیستی یا بی‌سلیقگی و نامرتب بودن؟

⛔تشریفاتی نبودن یا ندونستن آداب و رسوم و بی‌احترامی (ندار بودن و صمیمیت یا رعایت نکردن آداب و رسوم؟)

⛔بخشندگی بی حساب و کتاب یا نداشتن مدیریت اقتصادی و حساب جیبت؟

⛔محبت یا دخالت؟

⛔ سخت نگرفتن زندگی یا تلاش نکردن و نداشتن هنر زندگی کردن؟

⛔مردم داری یا عدم توانایی نه گفتن؟

⛔ اجتماعی بودن یا ترس از تنهایی؟

⛔حرف گوش کن بودن و اهمیت به نظرات بقیه یا نداشتن استقلال شخصیت و تقلید؟

⛔شخصیت انعطاف پذیر داشتن یا نداشتن ثبات شخصیت؟

⛔تملق یا ادب؟

⛔ادب یا تملق؟

⛔موذی گری و دورویی یا توانایی کنترل عواطف و مدیریت گفتار؟

⛔ اقتدار و مردونگی یا داد زدن و زور گفتن؟

⛔دوست داشتن یا خودخواهی و محدود(زندانی) کردن؟


پی نوشت: راه چاره همین است! رهایی از ظاهر کلمات و رسیدن به معانی‌شان.

کلماتی که آن‌ها را به بند خواسته‌هایمان کشیدیم و هرآنگونه که می‌خواهیم تصویرشان می‌کنیم.


پ.ن۲: و امان از زندگی‌ای که بر مبنای تعریف‌های خیالی بنا گردد...

.

پ.ن۳: گول ظاهر کلمات را نخوریم.


پ.ن۴: خودمان را گول نزنیم:)

.

#ویترین

#ظاهر_کلمات

#خودخواهی

#جهل_مرکب

#کلیشه‌های_ذهنی

#احساسات_کودکانه

#تقلید_بی_چون_و_چرا

#تقلید_کورکورانه

#هرمونوتیک😑

.

🚩این لیست به مرور زمان تکمیل می‌شود.

16. تعصب یا ایمان؟

یاحق


هوای اعتدال که غبارآلود می‌شود، نمی‌دانی مرز لجبازی و تعصب را با پافشاری و ایمان بر عقیده‌ات


فکر می‌کنی به افرادی که با یک نمی‌توانی و اشتباه می‌کنیِ دیگران، دست از آرمان‌هایشان کشیده‌اند.

ایده‌ها و آرمان‌هایی که تنها به جرم نو بودن و بزرگ بودن، صاحبانشان پیشاپیش محکوم به شکست می‌شوند و بدتر آن‌که این شکست پیش‌نیامده را پذیرفته و دست از تلاش برمی‌دارند....

با خود می‌اندیشی اگر ایمان داری کاری درست است پس انجامش بده!


اما ....


سوال مهمی وجود دارد که کم پیش می‌آید از خودت بپرسی و به چالش بکشانی خود را ...


این ایمان را از کجا بدست آورده‌ای؟

به پشتوانه کدام اطلاعات و معرفت انقدر به کاری که انجام می‌دهی مطمئنی؟


آیا واقعا آن اندازه که فکر می‌کنی قابل اعتمادند یا نه! احساس تو می‌گوید درست است و با طناب احساس پا به کاوش این چاه میگذاری!


این سوال را پاسخ نگفته ایمان آورده‌ای به راهت. غافل از تعصبی که برایت پیش آمده، به اعماق این چاه فرو می‌روی و به جایی می‌رسی که سقوطت را هم انکار می‌کنی!



اما نه...

به یکباره مسیرت برای لحظاتی هرچند اندک روشن می‌شود با نوری که خودت هم نمی‌دانی بواسطه کدام کار خیرت و یا کدام دعای خیر دیگرانی بر دلت تابیده و تو را از تاریکی‌های جهل رهانیده...


به این اشتباهت هم پی می‌بری و چندباره می‌روی سر خط!


سرخطی که بازهم بدون مشورت با اهلش و بدون پاسخ به آن سوال، شروع می‌کنی به مشق کردن و نوشتن خط‌هایی که ایمان آگاهانه‌ای پشتشان نیست و خود را گول می‌زنی که نباید اجازه دهم حرف دیگران تاثیری بگذارد در راهم و موجب دلسردی ام شود...

و همچنان اشتباهاتت ادامه دارد...

15. تو، راه، رفتن، نرسیدن

یاحق


این داستانی است آشنا برای همه.

به شرط تامل...

لطفا این حرف ها را هرکس به خودش بگیرد و بس.


عمری با خود فکر می‌کردی فردی هستی دانا و کار درست!

و با حرف‌های اطرافیان و مقایسه خود با دیگران، کم کم باورت شد و آرام آرام چیزی به نام غرور در وجودت رخنه کرد.

غروری به نداشته‌هایی که داشته می‌پنداشتی!



Designed By Erfan Powered by Bayan