صامتانه

14.خواب بمانی، جا مانده ای . . .

یا حق


یک اصلی در زندگی وجود دارد که گاهی فراموشش میکنم و خدا هم هی یادآوریش میکند با راه های مختلف


کار خدا زمین نمیماند، خواب بمانی، جا مانده ای...

هول برت ندارد که ای وای حالا چه کنم!

چشم که باز کنی از خواب (غفلت) که بیدار شوی، در میابی بود و نبودت همه هیچ . . . 

و هر چه باقی است همه اوست و هر چه رقم میخورد به دست اوست

پس حواست باشد . نکند در پس کارهایت مِنَتی باشد بر سر پروردگاری که نفس هایت به نگاهش بند است . . .


ای دل غافل!

نکند از قافله یار جا نمانی


+ این جمله چقدر بهتر حس میشود امروز:

ظهور اتفاق می افتد، بکوشیم به دست ما رخ دهد . . .


+جشن نیمه شعبان را گره زدیم با شب زنده داری برای آمدن منجی . . .

ان شاءالله که از خواب غفلت بیدار شده بصیر شوم . . .


13. دید سازندگی

"یا حق"


گاهی افرادی می آیند و با فکر اینکه باید کار کنند، روشنگری کنند و از این قبیل تفکرات خوب و نیکو، پای در عرصه مینهند، اما پس از مدتی در میابند که نتیجه آن چه میخواستند نشده و گاهی حتی نتیجه عکس میبینند و اوضاع بدتر از آنچه بوده میشود...

و آخر، کاسه چه کنم چه کنم دست میگیرند و به این فکر میکنند کجای کارشان اشتباه بوده...

که ایکاش بفهمند اشتباهی داشته اند که نیاز به برطرف شدن دارد و به دنبالش بروند، نه اینکه فقط با خودشان بگویند تمام اشتباهات از دیگران است و عجب جامعه ی بدی شده است و چرا اینها ایگونه اند و غیره! و باز به کار قبلی شان ادامه دهند...


به این موضوع زیاد فکر کرده ام و مساله ایست که عذابم میدهد . . .


12. معجزه تویی . . . اتفاق بیفت . . .

یا حق


یا محول الحول و الاحوال

حول حالنا الی احسن الحال

اینکه میخواهیم گاهی اوقات برخی اتفاقات در زندگی بیفتد،

شاید به خاطر این است که فکر می کنیم رخدادشان، تغییر و تحولی عظیم در زندگی مان ایجاد می‏کند و ما می شویم یک آدم دیگر!

همانی که در رویاهایمان می پرورانیم و میبینیم! و میخواهیم به آن برسیم، و در حسرت رسیدن به آن مانده ایم.


اما واقعیت این است، حتی اگر آن اتفاقات هم بیفتد، ما همان آدم قبلی هستیم و تا تلاش نکنیم و سعی نکنیم، نمی شود آن چه که می خواهیم بشود.


و احتمالا تا زمانیکه این واقعیت را نپذیریم، همچنان منتظریم یک عامل بیرونی بیاید و ما را هُل دهد به سمت خواسته هایمان و همچنان غافلیم از آن عامل درونی پر قدرت و پرتوان . . .


اما گاهی هم میخواهیم برخی اتفاقات بیفتد تا فرار کنیم از خودمان و آن چه که هستیم . . .

می خواهیم کمی استراحت کنیم و دور شویم از مشغله های ذهنی!

غافل از آنکه حتی اگر در دل آن اتفاقات هم باشیم، افکارمان همچنان گریبان ذهنمان را گرفته اند و با ما هستند. . . 

و تنها وسیله ای که میتواند آن ها را از ما دور کند، خودمانیم نه چیز دیگر . . .


پس چه بهتر که به جای خیال پردازی ها و کاسه چه کنم چه کنم دست گرفتن، 

دست روی زانو بگذاریم، یا علی بگوییم و گامی برداریم برای دسیدن به خواسته هایمان و بخواهیم از خدا که یاریمان کند

چه بهتر که به خودمان اعتماد کنیم و ایمان داشته باشیم که میتوانیم؛ و به جای ناله ی نتوانستن، تلاشی کنیم برای رسیدن

تا بتوانیم و شکست ها ما را از پا در نیاورند . . .

و چه بهتر که همواره در خاطر داشته باشیم، خدایی داریم که نتوانستن برایش معنایی ندارد و وقتی تلاش و توکل ما را ببیند، قطعا یاری گرمان است 

و باور کنیم اگر با همه این احوالات نرسیدیم به آنچه میخواستیم، حتما حکمتی در آن بوده 

پس دیگر جای افسوس خوردن و فکر های منفی در آن نیست . . .


ایکاش به خدایمان ایمان داشتیم تا آرامش بر قلبمان جاری می شد . . .


+صامت 8/2/95


11. کتاب:)

یا حق

امروز کتابخوانی و علم آموزی نه تنها یک وظیفه ملی، که یک "واجب دینی" است.

کتاب خواندن حس خیلی خوبی در رگ هایم تزریق میکند . . .

من باور کردم کتاب خوب عنصر مهمی در زندگی، و برای پیشبرد اهداف است . . .


همه ما وقتی مشکلی در کارهایمان پیش می آید میرویم و با بزرگی، استادی یا دوستی که تجربه دارد مشورت میکنیم تا بتوانیم آن مشکل را حل کنیم . . .

بنظر من ارزشمند بودن کتاب هم در ارزشمند بودن مشورت کردن است!

چرا که خواندن کتاب در اصل یعنی خواندن  تجربیات و عقاید نویسنده ای که به رشته تحریر در آمده است . . .

و شاید بتوان گفت ما با خواندن آن کتاب در اصل داریم با شخص نویسنده درباره موضوعی مشورت میکنیم و از تجربیاتش آگاه میشویم . . .


صامت11/1/95

10. تبرت را تیز کن . . .

یا حق 


" روزی به شخصی گفتند تا شب باید 100 درخت را قطع کنی،

آن شخص از صبح با تبرش شروع کرد به قطع کردن درختان و تا ظهر 40 درخت را قطع کرد،

تبر داشت کل تر میشد و مرد خسته تر، اما دست از تلاش برنداشت و با تلاشی بیش از پیش ادامه داد و تا شب 20 درخت دیگر را قطع کرد . . .

و هنگامیکه از او پرسیدند چرا تبرت را تیز نکردی؟ گفت وقت نداشتم . . ."1


بیایید این داستان را تحلیل کنیم . . .


صامت 9/1/95

۱ ۲ ۳ . . . ۴ ۵ ۶ ۷ ۸
Designed By Erfan Powered by Bayan