صامتانه

15. تو، راه، رفتن، نرسیدن

یاحق


این داستانی است آشنا برای همه.

به شرط تامل...

لطفا این حرف ها را هرکس به خودش بگیرد و بس.


عمری با خود فکر می‌کردی فردی هستی دانا و کار درست!

و با حرف‌های اطرافیان و مقایسه خود با دیگران، کم کم باورت شد و آرام آرام چیزی به نام غرور در وجودت رخنه کرد.

غروری به نداشته‌هایی که داشته می‌پنداشتی!



یاحق


این داستانی است آشنا برای همه.

به شرط تامل...

لطفا این حرف ها را هرکس به خودش بگیرد و بس.


عمری با خود فکر می‌کردی فردی هستی دانا و کار درست!

و با حرف‌های اطرافیان و مقایسه خود با دیگران، کم کم باورت شد و نرم نرم چیزی به نام غرور در وجودت رخنه کرد.

غروری به نداشته‌هایی که داشته می‌پنداشتی!

و با این فکر عمری غرق بودی در جهل مرکب خود .


گاهی حتی تاب دیدن بهتر از خود را نداشتی.

اما نه! تو انسان خوبی بودی و اینکه بگویی من فلان شخص را قبول ندارم و او از من پایین‌تر است و نمیفهمد مفهوم کلامم را، در مرامت نبود و هیچ‌گاه این جملات را به زبان نیاوردی...


غافل از آنکه با زبان شاید نمی‌گفتی اما رفتارت گویای خیلی چیزها بود!


هرچند همان زبان را هم اگر پای میز محاکمه می‌کشاندی، با چند سوال طراحی شده می‌توانستی هدف اصلی آن همه کلام به ظاهر دلسوزانه را دریابی که چپ و راست می‌گفت: من برای خودش می‌گویم! 

اما در حقیقت برای خود خودت می‌گفتی نه خود او!

خود تو باید می‌گفت و دل می‌سوزاند برای خود او، تا دیگران در کنارت بمانند و با حرف‌های به ظاهر روشن فکرانه‌ات، بیشتر برایشان روشن شود آنکس که درست می‌گوید تویی و دیگرانِ بی‌چاره باید هدایت شوند به کلامت...

باور نمی‌کردی رفتارت عین غرور است!


اما این چنین بود. مغرور بودی و متکبر. از نوع پنهانش!


تا اینکه دست روزگار تو را با افرادی همنشین کرد که هیچ طوره نمی‌توانستی بهتر بودنشان را انکار کنی.


گاهی به خود نگاه میکردی و گاه به آنها.


هنوز هم پذیرشش برایت سخت است که بگویی عمری در اشتباه بودم...

و برایت درد دارد که یک جاهایی به گرد پای‌شان هم نرسی و جابمانی ازشان . . .


دنبال راهی هستی برای تبرئه نفست

دنبال راهِ فراری از هجمه افکارت

و یا صادقانه‌تر

دنبال راه فراری از خودت

خود واقعی‌ات


انکار میکنی که تو همین هستی!


و پس از مدتی که اندک هم نیست، کار که از انکار می‌گذرد و راهی به جز تسلیم شدن برای خود نمی‌یابی و ناچار با خود واقعی‌ات روبه رو می‌شوی

آنگاه

به عجز و ناله می‌افتی

الان میفهمی که نمی‌دانی

می‌فهمی که خیلی راه داری ...


و این آغاز یک غرور دیگر است


به دیگران می‌نگری، به بی‌تفاوت بودنشان و غفلت‌شان از خود...


آموخته‌ای که باید عمیق شوی در جهان هستی و خرم از کشف جدید در یاس فلسفی خود فرو می‌روی و چون باز هم در تصوراتت راه درست را انتخاب کرده‌ای، پس در ذهن دوباره و صدباره دیگران را مواخذه می‌کنی و گاه محاکمه و شاید گاهی هم تحمل‌ که این غافلان راه معرفت را چه شده است که اینگونه از سعادت حقیقی روی برگردانده اند و غرق شده اند در روزمرگی هاشان؟


حرفت اگرچه درست است، اما اینگونه نگاه به دیگران و همین که به خود اجازه می‌دهی اینگونه دیگران در نظر و کلام و برخوردت خوار و خفیف باشند، خبر از تکبری دیگر دارد.

یک مدت که می‌گذرد دوباره که با خود صادق می‌شوی، بازهم پی می‌بری به اشتباهات بارزی که تا امروز برایت پوشیده بود در زیر انبوه انکارها و توجیه‌ها و غفلت‌ها و جهل مرکبت!


و این داستان ادامه دارد و تمام نشده می‌رسی به داستانی دیگر...

داستان هایی که می‌توانی پایانشان بدهی با نکته ای مهم و کارساز، اما همچنان تمام نشدنی بنظر می‌رسند...


-------------

پ ن:

تا وقتیکه پس زمینه‌های اشتباه ذهنی‌ات را اصلاح نکنی

تا زمانی‌که مشورت و تحقیق از منابع معتبر را یاد نگرفته‌ای

تا زمانی که سختی کشیدن برای بر دوش کشیدن مسئولیت‌های سنگین را تمرین نکنی،

هم‌چنان این اشتباهات و ضعف‌ها و نتوانستن‌ها و نرسیدن‌هایت ادامه خواهند داشت

و تو هم‌چنان انگشت به دهان و حسرت به دل توانستن‌ها و رسیدن‌های دیگرانی...


 +تو، راه، رفتن، نرسیدن

برای فهم چرایی نرسیدن باید بررسی کنی

تو،

کدام راه،

و چگونه رفتن را


++عمری را در جهل سر کردیم...

خدایا عاقل و بیدارمان کن به علمت

آمین . . .

کاملا درسته
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
Designed By Erfan Powered by Bayan