صامتانه

7. حل کن واقعیت ها را برای خودت؛ قبل از آنکه دیر شود . . .

انا لله و انا الیه راجعون

مرگ، حقه . . .

صامت7/10/94

صداش هنوز تو گوشمه که می‏گفت:

"این واقعیت براتون حل شده؟"

از عاشورا گفت، از سر بریدن، از دست بریدن، از اسیر کردن، از ظلم، از بی عدالتی، از مرگ . . .


نه!

حل نشده برام . . .

یعنی چی سر بریدن؟ زنده زنده؟ تشنه؟ 

حل نشده برام! نمی تونم بفهمم . . . حتما درد داشته ... 

اینکه دو تا دستت رو قطع کنن درد داره دیگه!

چه سوالیه! وقتی یه دست بریده شدن، انقدر سوز و درد داشته باشه، دیگه قطع شدن دستی که می خواسته برا زن و بچه های تشنه آب ببره خیلی دردش بیشتره دیگه!


حل نشده برام!

نه!

برای من مرگ حل نشده! ینی چی؟ 

مثلا یه دفعه دشمن حمله کنه، یه بمب بزنه توی شهرتون، کلی آدم یه دفعه قتل عام بشن!

راستی!؟

چندتا شهید دادیم؟

صد تا؟ نه بابا! هزار؟ ده هزار؟ بیشتر؟

چندتاشون جوون بودن؟ چندتا زن؟ چندتا بچه؟ چندتا رزمنده؟ چندتا فرمانده؟


مثلا یه دفعه یه تیر خورده تو قلبشون؟ یا مثلا نارنجک؟ آر پی جی؟


واقعا؟ زنده زنده تانک از روشون رد میشه؟

این طوری که خیلی سخته آخه!

نه بابا!

مگه میشه؟


مرگ که این طوری نیست!

مثلا یه دفعه تو جاده میبینی یکی سبقت گرفته از رو به رو داره داره میاد سمت تو،

میزنی تو جاده خاکی که بهت نخوره، بعدکامیونت چپ میکنه،

یه مادر، دو تا پدر ، میرن و میمونه یه بچه ، بدون مادر و پدر . . .

نه! آخه نمیشه که، یعنی چی؟ من که باور نمیکنم . . .


مثلا یه چایی میزی که بخوری! میزاری کنار بخاری، خودت هم دراز میکشی که بعد از کلی درس خوندن یه استراحتی بکنی!

تو سرمای زمستون، چشمات گرم میشه و آروم آروم میخوابی و . . .

 دیگه هیچوقت بیدار نمیشی . . .

عه! انگاری لوله بخاری شل بوده!

بعد فامیلی که اومدن و هر چی در زدن کسی باز نکرده و اومدن تو خونه و دیدن

یه آدم مونده که خشکش زده و یه چایی که سرد شده و سرماش تا ته وجود تک تک آدمای اطراف رفته . . .

اونقدر سرد که گرمای هیچ چایی ای نمیتونه از بینش ببره . . .

ولی صبر کن! آخه ینی چی؟ ینی رفت؟ تموم؟ 

همین؟ 

به همین سادگی؟


یا مثلا میری دکتر، درد داری، بعد بهت میگن خون ریزی داخلیه، معدتون زخمه! یه دفعه بعد از چند روز بستری شدن، یه بوق ممتد و تمام . . .

کی فکرش رو میکرد؟


یا مثلا میری بیمارستان، قراره مادر بشی، مادری کنی، کلی آرزو داری برا بچه ات

ولی هیچوقت بچه ات رو نمیبینی . . .


یا نه!

قراره پدر بشی، داری میری بیمارستان، تاکسی نیست، واسه اینکه زودتر برسی تا خود بیمارستان میخوای بدوی، اما وسط  راه، یه دفعه،  تو آلودگی شهر، نفست بالا نمیاد، اسریت رو از تو کیفت برمیداری، نداره! نفست بالا نمیاد، مثل ماهی دهنت باز و بسته میشه

و بعد، تمام . . .

همین.

به همین سادگی.


مرگ ینی چی؟

مثلا امشب بخوابم بعد فردا دیگه پا نشم؟ 

همین؟ 

به همین سادگی؟


مثلا امروز از خونه برم بیرون، بعد یه صدای ماشین و صدای ترمز و قطع شدن ضربان قلب؟

مگه میشه؟

آخه مرگ که این طوری نمیشه!

نه نمیشه!


ولی انگار شده!

قبرستونا شهادت میدن . . .

انگار دارن داد میزنن، میشنوی؟

این همه قبر! این همه آدمی که بودن و حالا . . .

اینا چجوری رفتن؟


چرا حل نمیشه برامون؟

چرا باور نمیکنیم به همین سادگیه؟

آره!

همین!

مرگ به همین سادگیه!

یه دفعه میاد سراغت! یه جایی که فکرش هم نمیکنی!

می گه بسه دیگه!

20 سال؟ 25 سال؟ 30؟ 40؟ 50؟ 60؟ 100؟ 

وقتت تموم شد!

دیگه کافیه . . .


کی فکرش رو میکرد؟ ینی چی؟ همین؟ به همین سادگی؟ من که باور نمیکنم!


آره ...! همین! به همین سادگی!

چه کسی فکرش و بکنه چه نه!

چه باور کنیم چه نه!

میریم... هممون.

امروز نشد، فردا! نشد، پس فردا ...

زندگی برا ما وای نمیسه


میخوای باور کنی؟

کافیه چشمات رو باز کنی و ببینی چقدرررر زود چر میشن ردیف های قبرهای تا دیروز خالی . . .

بپرس چه شکلی رفتن.

اونوقت میبینی ساده! خیلی ساده!

و هیچکی هم فکرش رو نمیکرده . . .


اما تو بهش فکر کن.

باور کن ساده است.

خیلی  . . .


مرگ حقه،

یه روز میری،

یه روزی که نمیدونی کـِیه . . . 

خودت رو برا اون روزی که ممکنه فردا باشه آماده کن . . .

باور کن 

انا لله و انا الیه راجعون

(: هر وقت که بخواد :)

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
Designed By Erfan Powered by Bayan