صامتانه

درک قدر

✅ کسى که مى‌خواهد #قدر را درک کند باید...

🔶 استاد علی صفایی حائری:


کسى که مى‌خواهد قدر را درک کند

باید خودش را تقدیر و اندازه‌گیرى کند،

باید ببیند در این مدتى که از عمر او گذشته بر دلش چه گذشته است.

 باید ببینیم چه داده‌ایم و چه گرفته ایم‌؟

 و ببینیم چه چیزهایى در دل ما بزرگ شده و چه چیزهایى باید بزرگ مى‌شدند؟ 



عظمت این قدر و اندازه گیرى‌ها به خاطر این است که انسان مى‌تواند نقشه‌هاى وسیعش را پیاده کند.

طرح ریزى به این خاطر ارزش دارد که مصالح ضایع نمى‌شوند. 

کسانى که روى طرح بیش از خود مصالح فکر مى‌کنند به ساختمان‌هاى محکم‌ترى مى‌رسند. 

بر عکس، آنجایى که مصالح عالى است ولى طرح کوتاه و سطحى است انسان را دق مى‌دهد. 


این است که یک شب قدر بهتر از هزار ماه است. 

کارى که در هزار ماه مى‌شود اگر طرح ریزى نشده باشد، ثمرى ندارد و اگر اندازه‌گیرى نشده باشد، سودى ندارد. 

کسى که مى‌داند این شب را در این ماه گذاشته‌اند، از اول باید خودش را با این قدر هماهنگ کند و تقدیر کند. 


باید فکرمان را بسنجیم و ببینیم که چه شناخت‌هایى را به دست آورده‌ایم و چه شناخت‌هایى را مى‌توانسته‌ایم به دست بیاوریم. 


باید عقلمان را بسنجیم و ببینیم که با چه چیزهایى همدم بوده و چه سنجش‌هایى داشته و چه بیلان‌هایى گرفته است. 

آیا فقط‌ بیلان سود و ضرر کسبمان را داریم، نه خودمان را؟! 


و قلبمان را باید بسنجیم و ببینیم که چه کسانى در آن رفت و آمد کرده‌اند؛

 چه حزن‌هایى، چه عشق‌هایى، چه خوف‌هایى و چه کینه‌هایى در آن راه پیدا کرده‌اند. 


و همین طور روحمان را هم باید بسنجیم و ببینیم با چه چیزهایى اوج مى‌گیرد و با چه چیزهایى پلاسیده مى‌شود، 

چه مسائلى ما را تنگ مى‌کنند و ضیق مى‌آورند و چه مسائلى براى ما وسعت و راحتى مى‌آورند. 


📚 بهار رویش (مروری بر دعاهای ورود و وداع ماه #رمضان)، صفحه 69

🌿 @einsad

23. چندبار؟ چندجا؟ چقدر؟

یاحق


میشنیدم که میگفت:

یه بار هم یه مادرشهید سوار کردم.

میخواست بره نزدیک مزار پسرش.

ترافیک بود.

منم حوصله نداشتم.

بهش گفتم من تا دم در بیشتر نمیرم.

گفت اشکالی نداره و تشکر کرد.

نزدیک که شدیم گز رو باز کرد و بهم تعارف کرد.

برداشتم. از اخلاقش خوشم اومد. رفتم تو. رسوندمش.


داشتم فکر میکردم

رسوندتش

یعنی کاری نداشته براش

یعنی همون اول هم میتونسته بره

یعنی عجله ای نداشته


فقط موضوع این بوده که

ترافیک بوده

خسته بوده

حوصله نداشته


داشتم فکر میکردم

برای اینکه بره داخل باید یکم صبر رو چاشنی کلاچ و دنده می‌کرده

اما اون مادر برای اینکه بره تو باید مسیری رو پیاده روی می‌کرده

با یه حساب سر انگشتی می‌شه فهمید برای کی سخت تره!


داشتم فکر میکردم

به معیارمون برای کارهامون

برای تصمیماتمون

برای انتخاب‌هامون


چند بار

چند جا

چقدر

خودمون رو ترجیح دادیم به بقیه؟

خودخواه بودیم؟

حواسمون به بقیه نبوده؟



داشتم فکر میکردم

به خودم

به انتخاب هام

به کارهام


چندجا

چند بار

چقدر

برای تصمیم‌هام، خودم شدم معیار؟

تکیه کردم به احساسم و منطق رو گذاشتم کنار؟

راحت طلبی در پیش گرفتم و رنج آدم‌های اطرافم رو ندیدم.

یا دیدم!

دیدم و توجیه کردم.

دیدم و نادیده گرفتم.

دیدم و رد شدم.


چند بار؟

چند جا؟

چقدر؟


پ ن: خدایا حواست به دلامون باشه

پ ن۲: اون دل رو باید عوض کرد . . .

پ ن۳: مسئولیت پذیر باشیم؛ متعهد، مهربان، دلسوز ...

در یک کلام

انسان باش.

22. جا ماندم اما به راه افتادم

یاحق


گاهی هم می شود بعد از آخرین امتحانت در اتوبوس نشسته باشی، خسته، و خیره به جاده همیشگی . . .

اتوبوس می ایستد و عده ای سوار و عده ای دیگر هم پیاده میشوند . . .

هر یک برای رسیدن به مقصدشان . . .

ایستگاه به ایستگاه . . .

دوباره ایستگاه جدید میرسد و اتوبوس می ایستد . . .

در این بین نگاهت از بین شلوغی سُر میخورد روی کودکان پشت درب اتوبوس، 

کودکانی که میخورد دبستانی باشند و از لباس هایشان معلوم است مدرسه نبوده اند و از خوراکی های درون دستانشان پیداست که برای فروش است نه خوردن . . .

خیره میشوم به پسرک که وارد اتوبوس میشود و یادم می آید پولی به همراه ندارم برای خرید!

و نگاهم به دستان پسرک میلغزد که بسوی خانمی دراز شده و خوشحال میشوم که آن زن همه خوراکی ها را یکجا میخرد . . . پول ها بین دستان پسرک و زن جابه میشود و به همراهش نگاه من هم میچرخد . . .

معامله تمام مشود و خوشحال چشم به بیرون میدوزم که درمیابم اتوبوس از ایستگاه رد شده و من جامانده ام . . .

شاید بین رویاهای کودکانه کودکی که  دغدغه اش فروش خوراکی هاییست که مال خودش نیست . . .

شاید بین افکار کودکی که با خود می اندیشد چقدر تفاوت است بین رویاهای کودکانه اش و رویاهای کودکان دیگر . . .

اتوبوس می ایستد . . . 

یک ایستگاه جامانده ام!

پیاده میشوم و با خود فکر میکنم:

 "از ایستگاه اتوبوس جاماندن را میشود جبران کرد، اما وای از روزی که از ایستگاه زندگی جا بمانیم . . ."


۱۳۹۳/۱۱/۰۲


پ ن: درپی ویرانسازی وبلاگ قبلی، برای ثبت مطالب قدیم موضوع گاهنامه اضافه شد.

به یاد ایامی که گذشت و ما از آنها نگذشتیم:)

21. نخبه با دو هوش

یاحق


ذهنم همانند یک شبکه کار میکند که وقتی اطلاعات را درونش میریزم ابتدا آن ها را طبقه بندی میکند و بعد کلماتی که به هم مرتبط اند را کنار هم میچیند و سعی میکند با هم تطبیقشان دهد و اگر تفاوتی دارند و یا شباهتی استخراج کند و یا اگر جایی سوال و ابهامی وجود داشت اعلام میکند تا با پرسیدن و خواندن رفع شود.


از جمله آن کلمات مشابه نخبه و هوش هیجانی است. (کلمات مرتبط دیگری هم به این دو وجود دارد مانند اخلاق و... اما در این پست به همین دو کلمه اکتفا میشود تا مختصری درباه شان بحث شود.)


نخبه کلمه ای بوده که از دوران دانشجویی و شروع کار تشکیلاتی، جزء پرتکرارهای کلاممان محسوب میشد.

یادم می آید تعدادی از دوستان هم ویژگی هایی که یک نخبه باید داشته باشد را از صحبت های رهبری در آوردند و ساعتی را در این باره به بحث نشستیم.


این مدت داشتم در سایت کاربوم چرخ میزدم و تست هایش را برانداز میکردم که مطلبی مرا برد به دوران دانشجویی و نخبگی و ویژگی ها و جایگاهش در پیشرفت ها و باعث شد باز هم سرچی بزنم درباره نخبه در کلام رهبری:


«...[راه برافراختن پرچم تمدّن نوین اسلامی چیست؟] راهش تربیت نسلی است با یک خصوصیّاتی که آن خصوصیّات اینها است؛ یک نسلی باید به وجود بیاید شجاع، باسواد، متدیّن، دارای ابتکار، پیش‌گام، خودباور، غیور ...


»ادامه مطلب«

20. فکر کن و بجنگ

یاحق


دارم فکر میکنم.

به همان چیزهایی که به خاطرشان دچار شدم به این حال و احوال.

به این سکون که سلول به سلول وجودم را وادار به ترحم و اعتراض کرده.

این توقف...

این رکود...


میرسم به دو ویژگی که باید بدستشان بیاورم.

یا اگر روزی داشتمشان، امروز باید دوباره بازیابمشان، بالفعلشان کرده و با تمرین تقویت شان کنم...

همان دو ویژگی سرنوشت ساز که هرکس داشته باشدشان دیگر شکست و موانع برایش معنایی ندارد...


روحیه جنگنده داشتن

و

فکر کردن.


فکر کردن برای یادگیری، شناخت، تحلیل کردن

فکر کردن برای فهم خود، حقایق این جهان و موجوداتش

فکر‌کردن برای پیدا کردن بهترین راه در شرایط کنونی اطراف و وضعیت موجود درون خود


و روحیه جنگنده ای که تاب دوام آوردن این مسیر طولانی و سخت را داشته باشد و طعم شیرین آرامش و خوشبختی را بچشد...

جنگیدنی که تو را در مقابل زمین خوردن ها بلند کند، در مقابل سختی ها مقاوم کند و روز به روز قوی ترت کند...


فکردن و جنگیدنی که به تو هدفی میدهد و نگاه ثابتی به آن هدف.

شکست شاید بخوری اما تسلیم، هرگز!


بی توجه به تاکید دیگران بر نرسیدنت، برای رسیدن تلاش میکنی.

چرا که پشتوانه راه تو فکری است حساب شده:)


26 فروردین 98

23:26


Designed By Erfan Powered by Bayan