صامتانه

1.بنویس

نمیدانم چرا گاهی نوشتن برایم سخت ترین کار میشود . . .

با اینکه میدانم همین نوشتن است که میتواند کمی آرامم کند و ذهنم را از پریشانی های چند روزه ، چند ماهه و بعضا چندساله رهایی بخشد . . .

خوب میدانم نوشته هایم به دل نمینشنینند و خوب ثبتشان نمیکنم...

اما یک چیز آزارم میدد...

اینکه چرا نمینویسم؟

چرا مثل قدیم ها نارحتی هایم را تقسیم نمیکنم که کمی سبک تر شوم...

چرا به دنبال آرزوهایم نیستم؟

چرا انقدر خسته ام؟

اتفاقات زیادی هستند که باید ثبتاشان کنم.


از بی عدالتی ها باید بگویم!

 بی عدالتی های زیادی هستند که باید فریادشان زد تا به گوش همه رسید... 

شاید به گوش کسی رسید که میتواند کاری بکند ...


زیبایی های زیادی هم هست که باید با به تصویر کشیدنشان و با دیگران سهیم شد...

شاید به چشم کسی خورد که دنیا را سراسر بیهوده و نه چندان زیبا میبینند . . .


ولی من هنوز در خود مانده ام . . .

این خود بی ارزش که نمیدانم چرا همیشه فکرم درگیرش است . . .


شاید یک جایی در ذهنم میدانم که نباید بی ارزش باقی بماند...

آفریده نشده برای بی ارزش ماندن...


باید این خود را بردارم، 

صیغلش بدهم،

بتراشمش،

خوب که ورزش دادم،

 وقتی آنچه که باید میشد شد، 

وقتی شبیه آنچه برایش خلق شده در آمد،

 وقتی در مسیر با ارزش شدن افتاد،

شاید کمی خیالم آسوده شد،

شایدکمی آرم گرفتم،


امان از شاید های دور . . .

یا بهتر بگویم

امان ازشاید هایی که دور مینمایند . . .


امان

...

صامت 20/9/94
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
Designed By Erfan Powered by Bayan