صامتانه

4. دوست . . .

بی دوست که باشی تنهایی . . .

به یک نفر نیاز داری که مثل تو فکر کند،

بفهمدت،

یک جاهایی نیاز داری که فهمیده شوی،

دلداری داده شوی،

بنشینی و ساعت ها با تلفن با او صحبت کنی،

گزارش روزانه تان را برای هم بفرستید،

خاطراتتان را برای هم تعریف کنید،

بخندید،

دلتنگ شوید،

برای هم پست بگزارید،

به همدیگر فکر کنید،

با هم بیرون بروید،

خرید کنید،

عکس بگیرید،

حال هم را بپرسید،

اگر احساس تنهایی کردید، گوشی را بردارید و به شخص مشخص پیامک بزنید،

اگر یک دوست مثل خواهر یا یک خواهر مثل دوست نداشته باشی، تنهایی . . .

هر قدر نخواهی باور کنی . . .


صامت28/9/94

3. آدمای موفق . . .

نشستم اینجا، ساکت، آروم، مثل آدمای موفق، که به هیچ کارشون نمیرسن . . .

صامت 28/09/94


+ 13 اسفند 97 نوشت:
درک کامل نداشتن از شنیده ها و دیده ها گاهی ما را به اینجا میکشاند که با عقل و علم ناقص خودُ بدون مشورت با اهلش قضاوت کنیم، تحلیل کنیم، نتیجه بگیریم و انتخاب کنیم.

انتخابی که اشتباه بودنش گاه عواقب سنگینی را برایمان خواهد داشت.
برگشت از راه اشتباه و شروع دوباره. یعنی شروع از صفر.
که باید به خود نهیب بزنی: هی! توکلت کجا رفته؟ این شروع از منفی نیست...
فراموش کرده ای بازگرداننده از دست رفته هاست؟ فراموش کرده ای جبران کننده است؟ سیئات را به حسنات تبدیل میکند؟ توبه کنندگان و بازگشت کنندگان را دوست دارد؟

علی الظاهر که فراموش کرده ای و  یادآوری اش برایت لازم است.
پس با خود تکرارش کن و با عبرت گیری از گذشته و اشتباهاتش ادامه بده.

1.بنویس

نمیدانم چرا گاهی نوشتن برایم سخت ترین کار میشود . . .

با اینکه میدانم همین نوشتن است که میتواند کمی آرامم کند و ذهنم را از پریشانی های چند روزه ، چند ماهه و بعضا چندساله رهایی بخشد . . .

خوب میدانم نوشته هایم به دل نمینشنینند و خوب ثبتشان نمیکنم...

اما یک چیز آزارم میدد...

اینکه چرا نمینویسم؟

چرا مثل قدیم ها نارحتی هایم را تقسیم نمیکنم که کمی سبک تر شوم...

چرا به دنبال آرزوهایم نیستم؟

چرا انقدر خسته ام؟

اتفاقات زیادی هستند که باید ثبتاشان کنم.


از بی عدالتی ها باید بگویم!

 بی عدالتی های زیادی هستند که باید فریادشان زد تا به گوش همه رسید... 

شاید به گوش کسی رسید که میتواند کاری بکند ...


زیبایی های زیادی هم هست که باید با به تصویر کشیدنشان و با دیگران سهیم شد...

شاید به چشم کسی خورد که دنیا را سراسر بیهوده و نه چندان زیبا میبینند . . .


ولی من هنوز در خود مانده ام . . .

این خود بی ارزش که نمیدانم چرا همیشه فکرم درگیرش است . . .


شاید یک جایی در ذهنم میدانم که نباید بی ارزش باقی بماند...

آفریده نشده برای بی ارزش ماندن...


باید این خود را بردارم، 

صیغلش بدهم،

بتراشمش،

خوب که ورزش دادم،

 وقتی آنچه که باید میشد شد، 

وقتی شبیه آنچه برایش خلق شده در آمد،

 وقتی در مسیر با ارزش شدن افتاد،

شاید کمی خیالم آسوده شد،

شایدکمی آرم گرفتم،


امان از شاید های دور . . .

یا بهتر بگویم

امان ازشاید هایی که دور مینمایند . . .


امان

...

صامت 20/9/94

شروع میکنم؛ با نام خدا . . .


سرآغاز هر نامه نام خداست            که بی‌نام او نامه یکسر خطاست


دبیری که بی‌دست و لوح و قلم              بسی مختلف نقش‌ها زد رقم


یکی را همه عیش در گل سرشت             یکی را همه رنج بر سرنوشت


یکی را به بر خلعت عز و ناز              یکی را به گردن پلاس نیاز


یکی را برازنده‌ی صدر کرد                  یکی را چو ما خوار و بی‌قدر کرد


بهر نقش کز کلک دلجو نهاد              چو یغما نکو بین که نیکو نهاد


بسی هوشمندان خرد پیشه‌ها             در این نکته کردند اندیشه‌ها


به هر عرصه رخش طلب تاختند               به هر تخته نرد خرد باختند


سرانجام زین عقده پیچ پیچ                  به جز عجز و نقصان ندیدند هیچ


ادب آن که ما نیز دم در کشیم                  به نعت پیمبر قلم بر کشیم


۱ ۲ ۳ . . . ۶ ۷ ۸
Designed By Erfan Powered by Bayan